سرمایهداری و تخریب محیط زیست; نوشتهای از زندهیاد بهراد فرخنده
پیشگفتار
در ایران و در سراسر دنیا افرادی به صورت مستقل و یا در غالب گروهها و سازمانهای مردم نهاد برای حفظ آنچه از طبیعت و حیات وحش مانده است تلاش میکنند. واقعیت اما آن است که در ابعاد وسیع، طبیعت هر روز بیش از روز قبل به نابودی کشیده میشود. در این بین یک سوال اساسی آن است که آیا کنشگران حفظ محیط زیست، مسیر درستی را برای حفظ ذخایر طبیعی زمین طی میکنند؟ آیا تلاش برای ایجاد تغییراتی کوچک و یا کوشش برای حفظ مناطقی نه چندان بزرگ بر روی زمین به عنوان مناطق حفاظت شدهی زیست محیطی، اقدامی کافی و مناسب است؟ این سوالها مدتها است که ذهن بسیاری از کنشگران محیط زیست را به خود مشغول کرده است.
بهراد فرخنده، فعال حفاظت محیط زیست و عکاس حیات وحش در اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۹ مطلبی را برای بنده ارسال نمود که در آن تلاش نموده بود به این سوال پاسخی درخور دهد. بهراد نظر من و چندین فرد دیگر را نیز در ارتباط با متن نگارش شده خواسته بود و پیرامون آن بحث و تبادل نظر نسبتا مفصلی انجام شد. آنچه بهراد تلاش کرده است که در این متن به ما یادآور شود آن است که حفظ طبیعت و مشکلات امروز بشری، هر دو ریشهای مشترک دارند! آنچه تفکر غالب در میان کنشگران حفظ محیط زیست است آن است که عموم مردم برای رفاه خود در حال نابودی طبیعت هستند و در واقع حفظ طبیعت نیازمند ایستادگی در برابر مردم است اما آنچه بهراد به ما میگوید تفکری است قابل توجه. بهراد در این متن تلاش کرده است به ما بگوید کنشگران محیط زیست در سنگری رو به روی مردم نیستند بلکه در کنار مردم در سنگری رو به روی سیستمی اشتباه و حاکم بر دنیا هستند که هم طبیعت و هم سعادت بشری را قربانی خود کرده است.
زمانی که بهراد فرخندهی عزیز این متن را برای بنده ارسال نمود تنها ۱۸ سال سن داشت. بهراد در حادثهای ناگوار در بهار ۱۴۰۰ زندگی فانی را وداع گفت و به طبیعت پیوست. عمر کوتاه بهراد زمان کافی برای پروراندن تفکری که میتواند تغییرات بنیادینی را ایجاد نماید به او نداد اما زندگی سرشار از امید و تلاشگریاش میراث با ارزشی را برای ما باقی گذاشت و در این متن میتوانیم با نگرش او عمیقتر و بهتر آشنا شویم. زندگی بهراد فرخنده نمایانگر آن بود که عمق تفکر یک فرد و دستاوردهایش بیش از آنکه به میزان عمر او ارتباط داشته باشد به تلاش و همت و عشقی که به مسیر زندگیاش دارد وابسته است.
ایمان ابراهیمی- بهار ۱۴۰۰
زمین به سرعت روند نابودی را طی می کند؛منابع رو به اتمام است. بحرانهای بزرگ زیستمحیطی در گوشه و کنار سیاره خودنمایی می کنند، از معضل پسماند تا آلودگی هوا. جنگلها خاکستر شدهاند. تالابها خشکیدهاند. مناطق عاری از حیات پدید آمدهاند. یخهای قطبی به تاریخ پیوستند و گونههای جانوری با سرعتی باور نکردنی در سراشیبی بیبازگشت و ابدی انقراض می غلتند. اما همچنان اشتهای بشر برای انباشت ثروت و بهرهکشی از طبیعت و مصرف افسار گسیخته سیریناپذیر است.
گویی خود را از آغوش مادر طبیعت راندهایم و در صدد گرفتن انتقام از خود هستیم و در این راه همه چیز را به سوی سیاهچاله نابودی سوق میدهیم.
هزاران سال است از طبیعت جدا شدهایم و خود را اشرف و ارباب آن می دانیم ؛ مصرف بیش از نیاز، بهرهکشی و انباشت هر چه بیشتر سرمایه را سرلوحهی خود قرار دادهایم. حال نیز چنان رسانهها ما را سرگرم کردهاند که یا از همه چیز غافلیم و یا برایمان تصمیم گرفته میشود چه چیز را بفهیم، چه دغدغههایی را فراموش کنیم و چه موضوعاتی ملکه ذهنمان شوند تا به نفع سیستم سرمایهداری باشد. سیستم سرمایه داری خود نیز در زبالهدانی از اخبار کاذب و توئیتهای رنگارنگ پنهان میشود و حتی در اوج بحرانهای انسانی و زیست محیطی در حالی که خود مقصر اصلی است، از آب گل آلود ماهیانش را می گیرد.
به نظر میرسد با ادامه این روند، نمیتوان آیندهی خوبی برای انسان خردمند و زمین متصور بود. سوال اینجا است که اگر بخواهیم آیندهی دیگری رقم بزنیم، آیا این مهم با اصرار بر دیدگاه سرمایهداری نسبت به طبیعت و تملک ورزی و تفکر لیبرال ممکن خواهد بود؟ همچنان می توانیم خود را صاحب اختیار زمین بدانیم و از مادر طبیعت انتظار رفتار بهتری داشته باشیم؟ با ادامه روند استثمار انسان و محیط زیست و حاکمیت نظام سرمایهداری که “تنها از یک طریق ثروت بشریت را توسعه میبخشد و آن تخریب همزمان سر منشا تمامی ثروتها یعنی زمین و کارگر است”، باید قاطعانه گفت منابع زمین در برابر این ثروتاندوزی طاقت نخواهد آورد و بشر با برگزیدن سیستم بازار آزاد و سرمایهداری افسار گسیخته عملا خود و زیستگاهش را به نابودی خواهد کشاند.
راه حل چیست؟ چه چیز باید در خودمان و در وهلهی بعد در نظام اقتصادی-سیاسی تغییر کند؟
برای پاسخ ابتدا لازم است ویژگیهای انسان خردمند را به طور عمیق بشناسیم.
چه جایگاهی در طبیعت داشتهایم و چگونه این جایگاه را تغییر دادیم؟
معرفی مختصر انسان خردمند؛ تغییر جایگاهش در طبیعت، تخیل و شکل گیری تفکر انسان محوری
همه چیز در طبیعت بر پایهی نیاز تعریف شده و تکامل نیز براساس نیازهای جدید رخ میدهد و نیازها براساس هدف اصلی جانداران یعنی بقا شکل می گیرد. همواره اعضای یک چرخهی طبیعی در مسیر تکامل پابهپای هم پیش میروند تا تعادل همواره حفظ شود. به طور مثال هنگامی که شیر درندهتر میشود به موازات آهو نیز بنابر نیاز و حفظ بقاء، محتاطتر و چابکتر میگردد و سرعت تکامل و رشد این دو از هم پیشی نمیگیرد چرا که در غیر این صورت انقراض طرفین رقم میخورد.
چند ده هزار سال پیش بشر جایگاهی کاملا متفاوت با انسان امروزی در طبیعت داشته است. براساس آخرین یافتهها ، هشت گونه انسان در زمین می زیستهاند از جمله : انسان کوتوله شرقی (محدوده ای در آسیا)، نئاندرتال و انسان خردمند.
سرمنشأ گونهی ما یعنی انسان خردمند، شرق آفریقا بود و به مرور زمان راهش را به سایر مناطق زمین باز نمود. چه بر سر سایر گونههای انسان آمد؟ انسان خردمند سایر گونههای انسان را حذف کرد. البته کمی آمیزش نیز رخ داد که نتیجهاش به طور مثال حضور ناچیزی از ژنهای نئاندرتال در اروپا و انسان کوتوله شرقی در آسیا است.
زمانی انسان در وسط هرم غذایی قرار داشت؛ هم شکارگر بود و هم مورد شکار قرار می گرفت. اما به طور ناگهانی خود را به راس هرم غذایی رساند و به سایر اعضای هرم مهلتی برای تکامل در راستای حفظ بقایشان نداد. به این ترتیب عملا به تهدیدی هولناک و بدون دشمن طبیعی وکنترلکننده تبدیل شد. نتیجهاش انقراض تعداد زیادی از گونههای جانوری آسیبپذیر (مانند ماموت ها) در همان ابتدای امر بود و این خصوصیت، انقراض سایر گونههای انسان را نیز رقم زد.
حال که تهدیدی جدی متوجه انسان خردمند نمیشود، بقا و زنده ماندن به معنای کلاسیک آن به عنوان هدف اصلی به حاشیه می رود و به تدریج این گونهی هوشمند اهداف دیگری را به عنوان هدف اصلی بر میگزیند و برای این کار تخیل بیشترین یاری را به او میرساند.
میتوان اصلیترین تفاوت انسان خردمند با سایر جانداران را تخیل دانست. این وجه تمایز که سایر تفاوتها را نیز تا حد زیادی رقم میزند، به معنای توانایی خلق و ایجاد موضوعاتی در ذهن است که وجود خارجی ندارند و دیده نمیشوند؛ از خدایان و اساطیر تا تصور آینده و ایجاد قوانین و زبان.
ایجاد اتحاد به کمک باور مشترک، از کارکردهای تخیل برای بشر می باشد. در خویشاوندان نزدیک بشر مانند شامپانزهها، هنگامی که اعضای گله از یک تعدادی بیشتر شوند با کوچکترین اختلافی به دو دسته کوچکتر تقسیم می شوند و هرگز نمی توانند اجتماع وسیعی را ایجادکنند .
انسان خردمند با ایجاد باورهای مشترک مانند خدایان، اساطیر، ادیان و زبان و نوشتار توانست جمعیتهای بزرگی را با کمک تخلیش متحد سازد و این اتحاد برایش امنیت و در ادامه منافع اقتصادی به ارمغان آورد .
دو قبیله در اطراف یک بیشه زمانی که هر دو، شیر را خدای جنگل بدانند در واقع یک باور مشترک ایجاد کردهاند و هنگام هجوم قبایل دیگر با هم متحد میشوند و به امنیت پایدارتری دست مییابند. به مرور زمان حتی میتوانند یک المان قدرتمندتر و جامع تر مانند یک کوه آتشفشان را به عنوان خدا معرفی کنند و قبایل بیشتری این باور را بپذیرند و اتحاد بزرگتری را تشکیل دهند.
اختراع زبان و نوشتار نیز توانست امکان ارتباط در سطح وسیعی را فراهم سازد؛ اما شاید موثرترین باور مشترکی که توسط بشر به منظور ایجاد اتحاد و نظم ابداع شد، مذاهب و ادیان بودند. آنها این امکان را برای حاکمان پدید آوردند تا قوانینی را برای حفظ ثبات و امنیت جامعه در قالب شریعت و اخلاق بیان کنند و برای زمامداران امکان یکپارچه کردن قلمروهای وسیع را فراهم میساختند.
در ابتدا خدایانی که به صورت بت و مجسمه ساخته میشدند میتوانستند جوامع کوچکی را در یک جغرافیای محدود زیرسایه باوربه خودشان قراردهند. اما ادیانی که خدایانی نامرئی تعریف میکردند، توانایی گسترش بیشتری داشتند و توانستند به باور مشترک جوامعی بزرگتر و بعضا بسیار متفاوت و حتی دشمن تبدیل شوند.
امپراطوری روم با رسمیت بخشیدن به مسیحیت، اروپا را زیر یک پرچم متحد ساخت. به گونهای که باعث میشد در زمان جنگهای صلیبی، فرانسویها و انگلیسیهایی که با هم جنگهای طولانی و اختلافاتی عمیق داشتند زیر پرچم صلیبی در کنار هم بایستند و برای باور مشترکشان بجنگند؛ اسلام نیز توانست زبان و باور مشترکی باشد برای مردمانی از مراکش و ایبری تا جنوب شرق آسیا.
اما غیر از ایجاد اتحادهای بزرگ، تخیل برای انسان وجه تمایزهای دیگری نیز رقم میزند و صفاتی پدید میآورد که بر خلاف اتحاد، به ندرت در سایر جانداران مشاهده میشوند.
ما انسانها به دلیل داشتن توانایی تفکر در مورد آینده که از تخیل ناشی می شود، نمیتوانیم مانند حیوانات “در لحظه زندگی کنیم”؛ زیرا ترس از پیامدهایی که ممکن است در آینده رخ دهند و تهدیدمان کنند، همواره باعث مشغولیت ذهنی و انجام اقداماتی برای حفظ خودمان در طولان مدت میشود.
برای مثال گوزنی را در حال چریدن تصور کنید؛ هرگز به احتمال رویارویی با یک شکارگر و یا آتشسوزی جنگل نمیاندیشد تا زمانی که آن موقعیت واقعا رخ دهد و آنگاه برای حفظ بقایش به اندازه نیاز فکر میکند و اقدامی که به نظرش درست است را انجام میدهد. یک خرس در حال خوردن تمشک نیز در آن موقعیت هرگز ذهنش با خطر دیدن انسان و … پر نمی شود و صرفا به همان چیزی که می بیند و انجام میدهد، فکر می کند. در مقابل، انسان در طی یک مسیر کوهستانی ممکن است به احتمال ریزش سنگ و بارش برف تا رویارویی با یک حیوان خطرناک فکر کند بی آنکه هیچکدام از آنها رخ داده باشند.
احتمالا این شبهه وجود دارد که آیا سایر جانداران نیز تفکر و حتی احساس و عواطف دارند؟ باید ضمن یادآوری این موضوع که همه چیز در طبیعت بر پایه نیاز تعریف میشود و تکامل هم براساس نیازهای جدید رخ میدهد و نیازها براساس هدف اصلی یعنی بقا شکل میگیرند، متذکر شد که پاسخ به هر نیاز برای جانداران باید با صرف حداقل انرژی صورت بگیرد؛ چرا که ذخیره انرژی موضوعی حیاتی برای بقای جانداران محسوب می شود. مغز به عنوان عامل تفکر و احساس، اندامی است که انرژی زیادی مصرف میکند. برهمین اساس جانداران سعی کردهاند با صرف حداقل انرژی به نیازشان به تفکر و احساسات پاسخ دهند. در واقع همهی جانداران در صورت نیاز در راستای بقا، دارای تفکر و عاطفه هستند و توجه داشته باشیم هرگز فرای نیاز از آنها بهرهمند نمیشوند زیرا برای آن باید مغز پیچیدهتر و بزرگتری داشته باشند و این لازمهاش صرف انرژی مضاعف است.
جالب است بدانیم یکی از موضوعاتی که باعث شد انسان امکان داشتن مغز بزرگ و پیشرفته را داشته باشد و به انرژی مورد نیازش پاسخ دهد بی آنکه بقایش تهدید شود ، کشف آتش بود. هضم غذای خام خصوصا گوشت، روندی طولانی و مستلزم رودههای بزرگ و طویل است که خود انرژی بسیار زیادی مصرف میکند. انسان باکمک آتش توانست شکارش را بپزد واین باعث شد روند گوارش سریعتر و راحتتر صورت بگیرد و دیگر نیازی به داشتن رودهای طولانی نبود. در نتیجه امکان داشتن مغز بزرگتر و فعالتر برای انسان محیا شد.
مکاتب عرفانی زیادی همواره در طول تاریخ تاکید داشتهاند انسان مصرفش به اندازهی نیاز باشد، تملکگرایی و دلبستگی به کالا را کنار بگذارد و سعی کند در لحظه زندگی کند، و این صفات را به ارمغان آورندهی رستگاری می دانستند. جالب است حیوانات این صفات را دارا میباشند و بشر نیز در عصر کمون اولیه (جوامل بدوی اولیه) تا حد زیادی از آنها بهرهمند بوده است.
می توان تخیل را عامل ایجاد تملکگرایی دانست. تحلیل و نگاه به آینده که زاییده تخیل است، باعث می شود چیزهایی را متعلق به خود بدانیم و حس تملک نسبت به آنها داشته باشیم. اما این صفت همیشه به اندازه انسان امروزی پررنگ نبوده؛ چه بسا انسان کمون اولیه بسیار ناچیز این صفت را یدک میکشیده است. این ویژگی به همراه مصرفگرایی و کالا زدگی را می توان باعث و بانی ترد شدنمان از سوی مادر طبیعت و نابودی زمین دانست. باید با نگاهی دقیقتر به سیر تاریخی بشر، نقاط عطفی که انسان خردمند با تشدید این صفات در خود بیش از پیش از طبیعت جدا شد را بشناسیم.
ماتریالیسم تاریخی؛ سیر تکامل بشر و سرمایه داری
کارل مارکس، فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم ، ماتریالیسم تاریخی را اینگونه شرح داد : کمون اولیه، بردهداری، فئودالیسم، سرمایهداری، سوسیالیسم و در نهایت کمونیسم.
کمون اولیه را می توان پیش از انقلاب کشاورزی دانست. روزگاری که در عمل انسان خود را جزئی از طبیعت و نه ارباب و صاحب آن می دانست؛ تملک و مصرف گرایی موضوعیت نداشت، انباشت بیرویهی ثروت صورت نمیگرفت و هر انسان همچون سایر حیوانات به اندازه نیازش مصرف میکرد. اینها توصیفات بهشت اولیهی انسان یا همان کمون اولیه است؛ عدم وجود مرز بین انسان و طبیعت یا حداقل مرزی کمرنگتر از هر زمان دیگر.
آنچه باعث شد انسان نقطه پایانی بر عصر کمون اولیه بگذارد، انقلاب کشاورزی بود. معرفی انقلاب کشاورزی به عنوان یک دستآورد ارزشمند برای بشریت یک فریب بزرگ است! کشاورزی عملی بسیار سخت وطاقتفرسا برای انسان خردمند محسوب میشد و برایش یکجانشینی را به ارمغان آورد. حال دیگر بحث ثروت اندوزی و تملک گرایی مطرح میشود؛ اختلاف طبقاتی شکل میگیرد و به دنبالش ستم اربابان و استثمار مطلق بردهها.
گویی انسان به دست خویش خودش را از بهشتش بیرون میراند. جالب است در ادیان ابراهیمی نیز چنین است که آدمی با خوردن گندم (یا سیب) از بهشت رانده میشود. چنانچه حافظ می فرماید :
پدرم روضه خوان به دو گندم بفروخت * ناخلف باشم اگر من به دو جوی نفرشم
در این دوران پر از درد و غم، بشر از ادیان و مذاهب به عنوان مرهمی برای رهایی از رنج خود ساختهاش بهره میجوید . آنها به بشر این وعده را میدهند که گرچه در این دنیا سختی و ظلم ظالم وجود دارد، اما پس از مرگ میتواند به بهشت برود؛ بهشتی که در آن تملکگرایی نیست و یا وجود مالکیت در آن احمقانه به نظر میرسد؛ دقیقا مشابه کمون اولیه!
در دوره بعد یعنی فئودالیسم نیز مذهب رعیت را راضی میکند تا بخش زیادی از دسترنج خود را در اختیار فئودال بگذارد و شب را گرسنه بخوابد در حالی که ارباب و زمین دارد در بهترین شرایط زندگی می کنند به امید آنکه شاید پس از مرگ بهشت را تجربه کند .
عملا کارکرد ادیان در این دوران، التیام بخشی درد و رنج رعیت با معرفی زندگی پس از مرگ در بهشت و توجیه کننده ظلم فئودالها با وعده دادگاه الهی بوده است. مجریان این امر در اروپای قرون وسطی، کلیسا و در تمدن اسلامی، روحانیت اسلام بودهاند و همواره این مجریان که به منزلهی پخشکنندهی افیون در میان رعیت تلقی میشوند، توسط سرمایهداران زمانهی خود تغذیه میشدند و مذهب و فئودالیسم مانند دو برادر و همسفره به یکدیگر نان قرض میدادند.
ادیان عملکردی بیش از یک افیون نیز داشتهاند. ایجاد دیدگاه و تفکر اولویت انسان در طبیعت، برتریاش نسبت به تمامی جانداران و صاحب و اشرف مخلوقات بودن این مجوز را به بشر داد تا استثمار طبیعت و همنوعانش را رقم بزند؛ با معرفی بشر به عنوان موجودی آسمانی و الهی و نه صرفا بخش کوچکی از خانواده طبیعت. نتیجه نهایی این دروغ و توهم را میتوانیم در عصر سرمایهداری متوجه شویم.
تا قبل از انقلاب صنعتی، منفعت طبقه اشراف در عدم مصرفگرایی طبقهی رعیت بود اما در عصر سرمایهداری نفع طبقه بورژوا، مصرف هر چه بیشتر رعیت است. زیرا پس از انقلاب صنعتی فرآیند تولید سرعت و شدت میگیرد و بر خلاف دوران قبل حتی بیش از نیاز است و نفع سرمایهداران در ایجاد فرهنگ کالازدگی و تشویق به مصرف است.
انسان خردمند که در طی چند هزار سال به خود این توهم را قبولانده که تافتهای جدا بافته و اشرف مخلوقات است، در این دوره برای انباشت هر چه بیشتر سرمایه به خود اجازهی نابود کردن طبیعت و استثمار کارگران را میدهد و ثروتش را با بهایی دردناک توسعه میبخشد.
دراوج قدرتنمایی سرمایهداری، صدایی مخالف وبا شعاراتحادکارگران بلند میشود. مارکس با زبانی ساده سیستم سرمایهداری را شرح میدهد و به دنبالش انقلابهایی برضد بورژوازی رقم میخورد و حکومتهایی با پیام برابری و برادری با وعده تحقق مجدد بهشت کمون اولیه ایجاد میشوند.
اما در حکومتهایی که با شعار کمونیسم برپا میشوند نیز شاهد نادیده گرفتن طبیعت هستیم. آیا صرفا توقف استثمار کارگران برای رستگاری بشر کفایت میکند یا باید نگاه از بالا به پایین نسبت به طبیعت نیز کنار گذاشته بشود؟
به نظر میرسد تفکر انسان محوری در هر قالبی منجر به سرمایهداری و تخریب محیط زیست میشود. دراصل باید بهرهکشی ازطبیعت متوقف شود وهمزمان به هردو روند استثمار انسان وطبیعت پایان داد و خود را بخشی از زمین و نه ارباب آن بدانیم.
به این منظور باید مسئله محیط زیست را نه صرفا موضوعی علمی بلکه دغدغهای اجتماعی طبقاتی و سیاسی تعریف کنیم.
محیط زیست؛ دغدغهای اجتماعی، سیاسی و طبقاتی
سیستم سرمایهداری به عنوان مقصر اصلی نابودی طبیعت و انقراض گونههای جانوری در طی سالها تلاش کرده بود تا موضوع لزوم حفظ و جلوگیری از تخریب محیط زیست عنوان نشود و در صورت مطرح شدنش از جانب صاحبنظران، با کمک رسانهها بیاهمیت و مضحک در اذهان عمومی تلقی شود. اما در سالهای اخیر با بیشتر ملموس شدن اثرات آلودگی و تخریب ها، دغدغه محیط زیست در بین عموم رشد پیداکرد.
موضع سرمایهداری در برابر انتقادها و دغدغههای زیست محیطی تودهها،نه تنها تغییر رویکرد و کاهش میل به بهرهکشی و ثروتاندوزی نبوده است، بلکه تلاش هایی در جهت انحراف جریانهای فکری سبز داشته تا از خود به عنوان مقصر اصلی جرم زدایی کرده و موضوع حفظ محیط زیست را موضوعی کاملا علمی و نه اجتماعی و طبقاتی نشان دهد و نیز از بحران هایی که خود به وجود آورده، به نفع خود و در راستای تولید ثروت استفاده کرده است.
به طور مثال تبلیغ و تشویق به مصرف، بحران پسماند و خصوصا پلاستیک را رقم زده است. در مواجهه با این معضل به ندرت شاهد آموزش کاهش و عدم مصرف در جو غالب رسانهها هستیم. زیرا اصولا عدم مصرف با منافع سرمایه در تضاد است. به عنوان راهکار این بحران، پلاستیکهایی سبز و با وعده تجزیهپذیری با قیمتی بالاتر از پلاستیکهای معمولی به بازار آورده شد و رسانههای زیست محیطی نیز مردم را به مصرف آنها تشویق میکنند. در واقع اصل موضوع یعنی مصرف، تغییری نکرده و هنوز سر جایش است و صرفا سرمایهداری با کمک دیدگاه حفظ طبیعت توانسته سود بیشتری به جیب بزند. یعنی همان جبههای که باید بیشترین تضاد را با سیستم سرمایه و مصرفگرایی داشته باشد، با هدایت رسانهها به خدمتش درآمده است. مشابه این موضوع در ارائهی محصولات غذایی ارگانیک و سبز و… نیز قابل تفسیر است.
تبلیغات رسانهای مردم را تشویق به خوردن فستفود می کنند و این نوع غذا تبدیل به رژیم غالب طبقهی کارگر و متوسط شده است؛ ازاین رو صاحبان این صنعت سود زیادی به جیب میزنند. مصرف فست فود بیماریهای بیشمار قلبی و گوارشی را ایجاد میکند و مصرف کنندگانش به خدمات درمانی نیازمند میشوند و در این مرحله نیز سودی کلان در پروسه درمان به سرمایهداری تزریق میشود. این در حالی است که طبقه بورژوا وصاحبان این صنایع خود ازرژیم غذایی سالم و ارگانیک بهرهمند میباشند. در واقع در نظام سرمایهداری میتوان چنین گفت که طبقات فرادست خود را از قشر زحمتکش جدا کرده و در هر مرحله از آنها بهرهکشی میکنند.
محیط زیست را باید دغدغهای طبقاتی نیز دانست. زیرا بحرانهایی که سرمایهداری رقم میزند، بر روی طبقات مختلف تاثیری یکسان نمیگذارد. به طورمثال سیل ناشی ازجنگلتراشی یک کمپانی تولید کاغذ، هرگز به صاحبانش که در بهترین و امنترین نقاط شهر ساکناند آسیبی جدی وارد نمیکند، اما طبقه کارگر و فرودست که خانههایی آسیبپذیر در حاشیه شهر و بعضا نزدیک به حریم رودخانه دارند، خسارت وآسیب اصلی را میبیند. به بیانی سادهتر، طبقه بورژوا ثروتاندوزی میکند وتخریب محیط زیست را رقم میزند اما آثار و پیامدهایش گریبان طبقه فرودست و زحمتکش را میگیرد.
یکی از نمونههای بارز ایجاد انحراف توسط سرمایهداری، مطرح کردن افزایش جمعیت بشر به عنوان مهمترین عامل تخریب محیط زیست میباشد که اکثر صاحبنظران نیز دچار این انحراف میشوند و در راستای اقناع مردم به عدم فرزندآوری بیشتر برای حفظ طبیعت میکوشند!
طبق برآوردها، در حال حاضر میزان تولید غذا در جهان جوابگوی نیاز تمامی مردم است. با این حال شاهد گرسنگی و سو تغذیهی درصد نسبتا بزرگی از افراد و نیز تخریب زیستگاهها و تغییر کاربری عرصههای طبیعی ارزشمند مانند جنگل های بارانی و تالابها به بهانه تولید غذای بیشتر هستیم؛ مشابه دست اندازیها و سوزاندن جنگلهای بارانی در آمریکای جنوبی و آسیا و تبدیل زمینها به مزارع پالم وکشت ذرت و سویا برای صنعت دامپروری.
از طرفی عدهای محدود بسیار بیشتر از نیاز مصرف میکنند و اکثریت از داشتن حداقلها محروماند. برای نمونه، در حالی که مردم آمریکا با مشکل اضافه وزن و چاقی مفرط دست و پنجه نرم میکنند، در آفریقا کودکان در سو تغذیه به سر میبرند. چه بسا کشورهای توسعه یافته مواد اولیه مورد نیاز خود را از کشورهای جهان سوم برداشت کردهاند و فعالیتهای مخرب محیط زیست و نابودی طبیعت را در این کشورها رقم زدهاند با این گمان که از آثار این تخریبها مصون میمانند. اما همه ما در یک کره زندگی میکنیم وبه طور مثال در نهایت تفاوتی ندارد فلر مازوت و دودکش ذوب آهن در کجای زمین قرار داشته باشد؛ آلودگی و اثر گرمایشش تاثیرش را در همه جای سیاره میگذارد.
جمعیت اروپای زمان انقلابصنعتی در مقایسه با حال بسیار ناچیز بود. اما در آن دوران علاوه بر استثمار بیرحمانهی کارگران، شاهد تخریبهای گسترده طبیعت، از پاکتراشی جنگلها تا انقراض گوشتخواران نظیر خرس وگرگ خاکستری در اکثر مناطق اروپا هستیم. در واقع در زمان حاکمیت مطلق سرمایهداری با وجود جمعیت ناچیز و ابزارهایی ابتدایی، شاهد وسیعترین تخریبها و آلودگیها در نوع خود بودیم. پس اگر بنا است شاهد بهبود وضعیت زمین باشیم، باید فکری به حال نظام سرمایهداری کرد.
می توانیم مهمترین پیامد تفکر سرمایهداری را گرمایش زمین و تغییرات اقلیمی بدانیم. بحرانهایی حاصل از برآیند تمامی تخریبها و دست درازیها به طبیعت که ما را در آستانه ششمین انقراض بزرگ تاریخ قرار داده است و می تواند نقطه پایانی بر ادامه بقا انسان خردمند و تعداد بیشماری از جانداران باشد. جلوگیری از وقوع این فاجعه و حفظ زمین عزمی جمعی، مبارزه با سیستم سرمایه داری و تغییر منش و دیدگاه انسان محوری را میطلبد. اینکه به اندازه نیاز مصرف کنیم و در موضوعاتی مانند گرمایش زمین که با صنعت دامپروری و مصرف گوشت و مرغ در ارتباط است و بحران پسماند که با عرضه پلاستیک مرتبط میباشد، مسیر عدم مصرف را در پیش بگیریم.
نمی توانیم از حاکمیتها و دولتها انتظار عمل به ملاحظات زیست محیطی و پایبندی به معاهدات جهانی را داشته باشیم و نقش سرمایه را نادیده بگیریم. در عمل با انجام این ملاحظات و محدودیتها و خصوصا بحث کاهش تولید گاز CO2، منافع سرمایهداری تامین نمیشود و لازم است برای اجرای قوانین و ملزومات زیستی در برابر حاکمیت، اعتراضات و مطالبات صورت بگیرد تا منافع عام و نسلهای آینده به جای منافع سرمایهداران از جانب سیاستمداران تامین شود.
در نتیجه دغدغه حفظ محیط زیست باید با سواد و کنشگری سیاسی نیز همراه باشد. اما شاهد هستیم کرسی های مجلس اکثر کشورهای اروپایی در سالهای اخیر، علیرغم پررنگ بودن دغدغه حفظ زمین میان مردمانشان، با اکثریت لیبرال و راست افراطی پر میشود؛ یعنی همان حافظان منافع سرمایهداری! این را می توان نتیجه جدا دانستن محیط زیست از سیاست دانست که میتواند فاجعه رقم بزند و از پیشبرد اجرای معاهدات و قوانین سختگیرانه زیست محیطی جلوگیری کند. چنانچه رویه پافشاری بر سیستم بازار آزاد و لیبرال ادامه یابد، نمیتوان برای دهههای آتی آینده خوبی متصور شد.
طبق برآوردها، یک درصد جمعیت زمین حدود هشتاد درصد ثروت جهان را در اختیار دارد. آن یک درصد برای حفظ منافع خود، بشریت و زمین را به سوی آیندهای تاریک سوق میدهند و باقی %99 در راستای تامین منافع سرمایهداری قربانی میشوند! آن بخش اعظم از اینکه نظام سرمایهداری کنار رود و سیستمی دیگر جایگزینش شود، میهراسد و این بر اثر تبلیغات و جوسازیهای سرمایهداری است که تنها سیستم کارآمد را خود معرفی میکند تا منافعش به هر قیمتی حفظ شود.
شاید بتوانیم ریشه تمامی مشکلات انسانی و زیست محیطی را تفکر انسانمحوری بدانیم. دیدگاهی که در طی چند هزار سال در ما شکل گرفته و رشد کرده است و انسان را موجودی برتر و مجزا از طبیعت میداند وگمان میکند همه چیز برای خدمت به او به وجود آمده است. مشابه چیزیکه سعدی بیان میکند:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند * تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
در حقیقت انسان موجودی خاص و جدا از طبیعت نیست که زمین و آسمان به او خدمتی کند و دلیل وجودشان صرفا تفکر و ارتزاق بشر باشد و برایشان اهمیتی ندارد انسان آیا به غفلت نان میخورد یا نمیخورد!
مسیر طبیعت و بقایش همواره رو به جلو میباشد و به همه موجودات فرصت برابر برای بقا داده است. اما انسان خردمند با شیوه زیست نادرستش عرصه را بر خود و سایر موجودات تنگتر میکند و ادامه این رفتار و تفکر، حذف شدنش از این سیاره را رقم میزند. یادمان باشد طبیعت همواره به تعادل باز میگردد؛ چه با انسان چه بی انسان!
مشابه برهههای تاریخی بیشمار که انسانها برای تامین حقوق اولیه از سیستم حقخواهی کردهاند و بخشهایی از حاکمیت جامعه را به عقب نشینی واداشته اند، اینبار نیز باید بیش از پیش و با شدت بیشتر سرمایهداری، از رفتار و سبک زندگی تا نظام اقتصادی-سیاسی، به عقب رانده شود. با توجه به این مهم که وقت اصلاح و تغییر برای حفظ بشریت بسیار تنگ است.